دست نوشته های من

دنیایی را میبینم که در آن صدا ها تضمین هیچ دیگری ای نیستند

Me,Myself & I

بعضی وقتا یه آدم به قدری تو فکره که نمیفهمه چجوری شبُ صبح کرده! به خودت میای میگی دیگه بسه چقدر فکر! میخوابی ولی فکرات هنوز سره جاشه! سعی میکنی از ذهنت دورشون کنی ولی انگار همه چی جوری برنامه ریزی شده که تو دوباره به چیزایی که فکر میکردی دوباره فکر کنی! زمان میگذره،١ سال' ٢ سال...

به خودت میگی چقدر احمق بودم که اینقدر فکر میکردم! ولی بعده مدت زیادی دوباره همه چی میاد سراغت! دوباره همه چی تکرار میشه ُ پیر میشی ! اونجاست که میبینی هیچ کاری نکردی! پس از الان لذت ببر! آینده همین الانه!الان هم گذشتس! پس زندگی کن!!!فکر الکی و زیاد آدمُ روانییییییی میکنه!

_موقت_j

۰۸ بهمن ۹۳ ، ۰۷:۴۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ابی

فصل سرد

چند هفته ای میشه که دوباره شروع کردم به نوشتن های بی هدف و گاه و بی گاه.

نسبت به "فصل سرد" حس خوبی دارم، حسی آمیخته به هیجان و تلخی


 بخشی از" فصل سرد"  

صبح است باد می وزد و پنجره ای که از شب قبل باز مانده . اولین پرتوهای نور پلک هایم را آزار می دهد گویی آتش دیشب از چشمانم در حال فرار است با تلاش زیاد چشمانم را باز می کنم سایه ی پرده ی در حال جنگ با خودش یاد آور آخرین لحظاتی است که از تاریکی شب گذشته به یاد می آورم خودم را کنار می کشم و ...

۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۱:۳۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ابی

دردسر

وقتی بچه‌ای، چیزا رو یا می‌تونی راحت به دست بیاری، یا اصلا نمی‌تونی به دست بیاری. بزرگ که می‌شی، تنوع حالت‌ها زیاد می‌شه... چیزهایی به انتخابات اضافه می‌شه که فقط با زور زدن زیاد به دست میان.

این‌که برای به دست آوردن چیزی زیاد زور بزنی مشکل اصلی نیست... مشکل اصلی اینه که وقتی برای یه چیزی زیاد زور می‌زنی، نمی‌تونی مطمئن باشی که با زور زدنت درست می‌شه یا از اون چیزاییه که اصولا قرار نیست به دست بیاری.


۱۳ آذر ۹۲ ، ۲۲:۰۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابی

آدمای عوضی، چیزهای عالی، چیزهای کثیف

از دست دادن هر چیز، یا خلاص شدن از دست هر چیز،
ترکیب عجیبی از احساسات خوش‌آیند و ناخوش‌آیند به وجود میاره.
احساسی که نبود هر چیز به وجود میاره، کاملا بستگی داره به چیزهایی که وجود دارن، چیزهایی که می‌تونستن وجود داشته باشن و ندارن، چیزهای دیگه‌ای که وجود داشتن و دیگه وجود ندارن و...
احساسی که در مورد چیزها داریم،‌ هیچوقت کاملا متعلق به خود اون چیز نیست. یه جور نشان‌دهنده وضعیت آدم در قبال دنیا، اززاویه دیدیه که کمی به اون چیز ربط داره.

                                                                  

 پی نوشت:                                             

هرچیزی که تو دنیا هست... آدمای جالب، آدمای عوضی، چیزهای عالی، چیزهای کثیف... هرکدوم قسمتی از وجودت رو بهت نشون می‌دن.
معمولا قسمتی از وجودت که بیشتر ازش فراری هستی رو بیشتر تو دنیا می‌بینی.

۰۱ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۳۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ابی

فلسفیدن ملت

دو علت مهم برای گرایش ایرانی‌های به فلسفه وجود داره:


1. مشکلاتی که براشون وجود داره.
2. افه.
 
پ.ن. نمی‌دونم نیاز به توضیح هست یا نه، که استفاده از خود-فیلسوف-نمایی برای افزایش جذابیت جنسی (مخ زدن؟) جزئی از همون گزینه دوم هست.

۰۱ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۲۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ابی

اون دنیایی که من میشناسم

من دنیایی را میبینم که در آن صدا ها تضمین هیچ دیگری ای نیستند.
هیچ صدایی و هیچ کلمه ای هیچ چیز دیگری را نمایندگی نمیکند. معانی به کلمات وصل نیستند. تصاویر به صدا ها ربطی ندارند. احساسات به صداها متصل نیستند. آدم ها ، ربطی به صداها ندارند.
در این دنیا فقط صدا وجود دارد.
و من گاهی در این دنیا قدم میزنم

قدم میزنم
قدم
میزنم

و اینکه ما آدما به چارچوبای اخلاقی و سیستم عقلانی و استنتاجی و مدلای خارجی جهانشمول بیرونمون اونقده میچسبیم و جهان بینیمون رو از خودمون اونقدر جدا میکنیم که .. شاید از ترس قضاوت خودمون یا دیگران یا هر چیه دیگه. اون دنیایی که من میشناسم و میبینم هر آدمی مرکز یه دنیاست و به اندازه ی تک تک آدما هم دنیا وجود داره و هیچی اصیل تر از وجود هر کسی نیست. هر چیزی وقتی واقعا بخوایش و بتونی به خواستن واقعی برسی درسته .. همه چیز ساده ست ولی اونقده ما به خودمون پیچیده ایم که نمیتونیم سادگی آفرینش و خودمون و دنیا رو ببینیم. شاید به خاطر پیچیدگی زیاد این سادگیه که همه میبیننش و باورش نمیکنن .

پ.ن. دنیایی رو میشناسم که در آن خوب و بد تعریف شده نیست. مهم این نیست که چه بخواهی و چه بگویی. مهم اینست که بدانی چه میخواهی و ایمان داشته باشی به آنچه میگویی.

 

۰۸ فروردين ۸۸ ، ۱۸:۵۱ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ابی

تصور تکه تکه

  ●   به نظر خودشون خیلی چیزا به دست آوردن، شاید هم واقعا همینطور باشه، ولی این وسط اون چیز خیلی مهمی که از اول داشتن رو از دست دادن و احتمالا هیچوقت هم نمی تونن اونو برگردونن؛ حتا اگه همه ی چیزهایی که به دست آوردن رو فدای اون کنن.


●  بزرگترین مشکل برای خلاف عرف عمل کردن اینه که عمل خلاف عرف طبق عرف معنی میشه.

  بعضیها هستن که همیشه احساس میکنم "شخصیتی" رو دارن تصور میکنن و سعی میکنن خودشون رو بهش نزدیک کنن. در عوض بعضیهای دیگه هم هستن که فکر میکنم اصلا ندونن "شخصیت" چی هست و فقط زندگیشونو میکنن.

●   یه موقعی فکر میکردم خیلی سخته که آدم به اطراف خودش نگاه کنه و همه چیز رو خیالات خودش بدونه. ولی الان، گاهی به اطرافم نگاه میکنم و با خودم فکر میکنم که اینا چطور می تونن خیالات من نباشن و واقعیت داشته باشن.

   داشتم به این فکر میکردم که با وجود نزدیکی زیاد بین افسردگی و پوچی، این دوتا در برابر هم قرار میگیرن. در واقع، افسردگی آخرین سنگر مبارزه با پوچیه، که البته با اون همپوشانی هم داره. افسردگی با اینکه در خودش نطفه ی پوچی رو داره، ولی اونیکی پاش در محدوده ی باور داشتن ارزش ها و یاس از نرسیدن به اونها و در نتیجه ایجاد انگیزه برای حرکته.

  بعضی وقتا لازمه که حتا اگه عصبانی نیستی هم داد بزنی، وگرنه ممکنه فراموش کنن که تو هم میتونی داد بزنی.

  یک لحظه... فقط یک لحظه ست... بعدش همه چیز فرق کرده. به عقب نگاه میکنی، از خودت تعجب میکنی. یه زمانی در آینده هم لحظه ی مشابهی رخ میده و به عقبی که الان رو هم شامل میشه نگاه میکنی و باز هم تعجب میکنی از اینکه چطور زمانی میتونستی چیزها رو اینطوری ببینی.

۱۸ دی ۸۵ ، ۱۲:۰۱ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ابی

خالی بودن

 

نمیدانم ترسم از دنیایی‌ست که هر روز خالی‌تر و خالی‌تر می‌شود٬ یا از خالی بودن دنیاست که ترسم هر روز بیشتر و بیشتر. هر چه هست٬ تا بود٬ بودنش٬ حتا همان‌قدر مجازی و دور٬ همه ‌چیزم بود و امروز که نیست٬ نبودنش.
این میان آهنگ دمین‌رایس هم همچنان می‌گوید: آی ریمیمبر ایت ول ...

۲۱ شهریور ۸۵ ، ۰۱:۰۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابی

جهان خارج از ذهن

  بهترین راه برای چیره شدن به مشکلات ذهنی اینه که اونها رو به طور کامل از طریق کلمات بیان کنی. کلماتی که تو ذهنت مرور می کنی، اونها رو به کسی میگی یا جایی مینویسی. یادت باشه که هیچی نباید جا بیفته، همه چیز باید کلامی بشه. نمیخواد دنبال راه حل باشی، فقط مشکل رو کلامی کن.
همین کار رو که بکنی بهت قول میدم بزرگترین قدم رو در راه حلش برداشتی. بزرگترین ابزار مشکلات ذهنی ابهامه و با این کار ابهامشون رو از بین میبری. با از بین رفتن تقدسشون، قدرتشون هم کم میشه.

جهان خارج از ذهن مخالف رسیدن تو به خیلی از چیزهایی که میخوای هست و برای این کار مانع خیلی بزرگی برات ساخته: خودت.

  به هر حال تمام سیستم های حکومتی دموکرات هستن. بعضیهاشون دموکرات های دیکتاتوری هستن و بعضیها دموکرات های غیر دیکتاتوری. ولی به هر حال دموکراتن.

  آدمایی که درباره ی سیاست حرف میزنن دو دسته ان: کسایی که اکثریت هستن و چرت و پرت می گن، که حالمو به هم میزنن، و آدمایی که فکرشون کار می کنه و یه چیزی می فهمن، که احساس می کنم حیفه به جای چیزای دیگه انرژیشون رو صرف سیاست می کنن.

  یه زمانی فکر می کردم روابطم با آدم های دیگه چیزیه بین من و اونها.
بعدا به نظرم میومد که این چیزیه بین من و نا-من (یعنی نقش فرد یا افرادی که در قطب دوم رابطه قرار می گیرن برام کمرنگ شده بود).
الان اعتقاد دارم این ماجرا چیزیه بین قسمتی از ذهنیت های من با قسمتی دیگه.

۱۶ مرداد ۸۵ ، ۰۳:۰۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ابی