چند هفته ای میشه که دوباره شروع کردم به نوشتن های بی هدف و گاه و بی گاه.
نسبت به "فصل سرد" حس خوبی دارم، حسی آمیخته به هیجان و تلخی
بخشی از" فصل سرد"
صبح است باد می وزد و پنجره ای که از شب قبل باز مانده . اولین پرتوهای نور پلک هایم را آزار می دهد گویی آتش دیشب از چشمانم در حال فرار است با تلاش زیاد چشمانم را باز می کنم سایه ی پرده ی در حال جنگ با خودش یاد آور آخرین لحظاتی است که از تاریکی شب گذشته به یاد می آورم خودم را کنار می کشم و ...